یادم نیست آسمان آرزوهایمان از کی فرق کردیادم نیست چه شدکه دلش خواست بزرگ شودچه شد که دیگر من هم نتوانستم با شیطنت هایم رامش کنم.چه شد که حوصله اش از من سر رفت ودلش هوایی شدچه شد که حوصله ی بودن هایم سر رفت و.دلش خواست بزرگ شود.دلش خواست برای خودش کسی شود.گفت می خواهم برومدل دل کردم برای ماندن و رفتنگفت بیا.پای ماندن نداشتم و پای رفتنم لنگ می زد

گفتم بمانگفت فکرهایم را کرده ام باید برومشاید من هم باید همراهش میشدمکنارش راه افتادم اما دلم جا ماند وسط دنیایی از سکوتدل م

این روزها رو انداز بهانه انداخته ام روی حرف هایم و بدم آمده بدجور از حرف زدن

گفتم باشد هر کاری دلت می خواهد بکنکنارش هستم و نیستم

 

همه ی حال خوب این روزها مال توهمه ی همه ی خوب بودن ها و خوب ماندن ها مال تو.من فقط بغلت را می خواهم.بغلم کن و بگو نبات آرام باش

ایمان من در حلقه هندسه اندام توست....

چقدر بگم دلت هنوزم پیشمه....

با حلوا حلوا گفتن که دهانم شیرین نمی شود

ی ,خواست ,هایم ,دلش ,دل ,خواهم ,چه شد ,شد که ,می خواهم ,دلش خواست ,همه ی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود خلاصه کتاب و کتاب خدمات عصر پادشاهان پرواز روی زمین حصار نویمن الماس کتاب نظریه های شخصیت فیست ترجمه سید محمدی اجاره ویلا در شهرهای ایران آشپزی مجله شناسایی بهترین سهم در نقاط کلیدی تکنیکال ترآن تکنولوژی نوین